۱۳۸۸ فروردین ۲۶, چهارشنبه

دختر وآفتاب

‏زيبا که بود، راه هم که ميرفت همينطور تازه تازه زيبايي‌ خيسش ميريخت روي زمين، از روي نوک موهايش گله گله چکه میکرد، نيست که آفتاب هم ميتابيد ... بعد پسرک سيني‌ به دست دنبالش ميدويد و حلقه ها را از روي زمين جمع ميکرد...

هیچ نظری موجود نیست: