پسر بلژيکي شوخ و شنگ ما در شرف داماد شدن است و جماعت ذکور لب طبق سنت ديرينه ميخواهند شازده داماد را ببرند بچلر پارتي !
ارگانايزر برنامه چه کسي باشد ؟ اين سرخيو ي شر همه فن حريف ! حالا اينکه بنجي باشيطنت براي برايد تو بي ( باربارا ) توضيح ميدهد که ريش و قيچي دست چه کسي است و دخترک بيچاره هم با نگراني هي ميپرسد که حالا کجا ميخواهيد برويد و چکار ميخواهيد بکنيد و پسر ها گوش به تلفن چسبييده ريسه ميروند بماند ... پا ميشوند ميروند کازينوي مونترو و بعد هم يک ديسکوتکي که گويا محل رفت و آمد نسوان شنگولي بوده که اسم بچلر پارتي را که ميشنوند آتششان تند ميشود و داماد را دوره ميکنند و ميچرخند و ميرقصند و گويا در اين بين يکي از اين ملوسک ها دانه دانه تکمه هاي پيراهنش را هم باز ميکند ( صد البته همه به گردن دي جي ديسکو تک بوده که در زمان نامناسب يکي از آهنگ هاي معروف استريپتيز را پخش ميکند) و حرکات اروتيکي انجام ميشود و ( البته به شهادت همه حاضرين داماد ما فقط به سقف نگاه ميکرده و براي خودش ميرقصيده ) و خلاصه دوربين ها به کار مي افتند و صحنه ها ثبت ميشود....
خوب پچلر پارتي است ديگر با اين رسم و رسومات.... قضيه هم با همين رقص و خنده و خوشي تمام شده و رفته...
حالا فرداي آن روز گروم تو بي عکس ها را ميبرد مستقيم ميگذرد کف دست برايد تو بي ...
عروس هم بسيار عصباني و ظاهرا هم همه کاسه کوزه ها سر بنجي بيچاره شکسته و از ليست مهمان ها خط خورده است و قرار است از در پشتي يواشکي بيايد تو...
محض اطلاع خوانندگان :
- اين دو تا مرغ عشق واقعا همديگر را دوست دارند و ده سالي است که با هم دوستند و چند ساليست که با هم زندگي ميکنند و حالا با شور و شوق ميخواهند عروسي کنند...
- اين گرگ هم واقع پسر خوبيست ...
حالا بحث دوستان سر اين است که اگر عروس کار مشابهي ميکرد ( تصور کنيد عروس را در حاليکه ماه پيکران رومي برهنه در اطراف ش به هنر نمايي مشغولند ) داماد چه حسي پيدا ميکرد ؟
گرگ که ميگويد : It would be totally ok with me !
فرانچسکو ولي حرف درخور تاملي ميزند ( درست است که اندر باب کارد و پنير بودن من و اين ايتاليايي نخاله داستانها سر زبانهاست وليکن انصافا دراين يک زمينه I’m in his side !)
ميگويد I can stand cicila dose the same thing, anyway it's bachelor party and means nothing …but she shouldn’t show me the pictures…
نتيجه اخلاقي : بنده همينجا اعلام ميکنم به افراد مربوط و حتا نامربوط ( دومي محض نصيحت !) که حالا زندگي است ديگر، همه مان هم ميفهميم که گاهي دست اين بچه از دست ادم ول ميشود و ميرود يک شيطنتي ميکند ... ولي بالاغيرتا عکسش را فردا کسي نياورد به من نشان بدهد که ميرومخود ارتيست را از صفحه روزگار خط ميزنم ! هر کاري کرديد نوش جانتان مدارک جرم را همانجا نيست و نابود کنيد و مثل بچه هاي خوب برگرديد سر خانه زندگي تان !!
۱ نظر:
ای جان!
باحال بود ها!!!!میگم چند سال باید طول بکشه که آدم اعتراف کنه جنبه و تحمل و پررویی مقابله با همه چی رو نداره ...!!!
خیلی باحالی!
ارسال یک نظر