۱۳۸۷ تیر ۸, شنبه

امتحان و آرزو و...

الان نشسته با اون چشماي بادومي‌ ‏عسليش و قيافه جدي و اخماي تو هم و لباي غنچه کرده تند تند سوال ها رو جواب ميده... 8 ساعت هم آخه امتحان مي‌شه ؟ پشت سر هم... با ‏نيم ساعت وقت فقط واسه ناهار وسطش...

‏ميگه من آخه خسته ميشم بعد از سه ساعت خوابم ميگيره چشام بسته مي‌شه...

‏ميگم ( تو دلم ) الهي‌ که من قربون اون چشاي خمارت برم که بسته مي‌شه...( با صداي بلند ( اصلا غصه نخور هيچ نميفهمي‌ که چطوري تموم شد...‏

- شکلات يادت نره ببري با خودت، کارتتو جا نذاري، يک ساعت زودتر اونجا باش حتما...

ساعت اينجا 12 شبه اونجا هنوز 6 نشده ... اين فاصله زماني‌ هم چيز بديه گاهي...‌

-‏من 99 بشم خوبه ؟

‏-تو هر چي‌ بشي‌ عالييه ...

چقدر بعضي‌ چيز ها که يک زماني‌ خيلي‌ دور بودند زود نزديک ميشن... بچه که بوديم من از دانشگاه برميگشتم و ميرفتم جلوي مرکز قلب شريعتي‌ که ‏با هم قدم بزنيم بريم تا گيشا بشينيم تو اون کافي‌ شاپه سر جاي هميشگيمون و هي‌ نقشه هاي دور و دراز بکشيم...... اون موقع ها USMLE خيلي‌ دور بود، هزار سال ديگه بود ... همون وقتي‌ که من فرم هاي مهاجرت رو پر ميکردم و به اون لينک after you arrived نگاه ميکردم و فکر ميکردم اووووووه کي‌ اين ‏رو مي‌خونه يعني‌...

‏حالا اون داره امتحان ميده و من دارم لينک رو چک مي‌کنم و مدارکی که تو فرودگاه بايد نشون بدم رو جمع و جور مي‌کنم ...

‏ مامان ميگه قرارنيست که ادم به آرزوهاش نرسه...

-‏من ميشم استاد دانشگاه و بيو الکترومقناطيس درس ميدم

‏-منم ميشم استاد دانشگاه و نوروساينس درس ميدم

‏-آزمايشگاه ما با ازمايشگاه شما همکاري ميکنه روي يه پروژه RTMS...

‏-اصلا يک آزمايشگاه الکتروفيزيولوژي داريم با هم...

‏-خوب قبول ....

-‏( با شيطنت ) فکر کن صبح تا شب با هم همکاري مي‌کنيم...

‏-شب تا صبح هم يه جور ديگه همکاري مي‌کنيم...

‏هر دو ميخنديم از ته دل

-‏بعد من ميام هر روز که تو درس ميدي سر کلاس جلو دانشجو هات تو رو مي‌بوسم ...

‏-...

‏ساعت شد دوازده و نيم

۴ نظر:

Mehrnoosh گفت...

:-*

ناشناس گفت...

ناگهان
عشق
افتاب وار
نقاب برافكند
و بام و در
به صمت تجلي
دراكند
شعشعه اذرخش وار
فروكاست
و انسان
برخاست .

behzad گفت...

99:P

ناشناس گفت...

میاد، مربای آلبالو هم میاره...