۱۳۸۷ خرداد ۲۰, دوشنبه

فرشته مهربون من

عصر از دانشگاه ميرسم خونه و دم در تو کيفم دنبال کليد نميگردم ... زنگ ميزنم... پشت سر هم… مثل وقتي‌ که بچه بودم و از مدرسه بر ميگشتم و ‏دستم و ميذاشتم روي زنگ و نگه ميداشتم ... ميرم تو مي‌بينم خونه مثل گل تميز و مرتبه
‏پنجره هاي کثيف بارون خوردم که 5 ماهه تصميم دارم تميزشون کنم و نميکنم برق ميزنن، پرده درازي که پايينش مي‌کشيد رو زمين و از روزي که ‏خريده بودمش هر آخر هفته مي‌گفتم هفته ديگه کوتاهش مي‌کنم کوتاه شده لباسايي‌ که ديشب ريخته بودم توي تشت که بشورمشون چون نوبت لباس ‏شوييم رو فراموش کرده بودم خشک و تميز پهن شدن روي تختم و يه شام خوشمزه روي گاز منتظره
‏يه فرشته مهربون يک هفته است از آسمون اومده رو زمين و صاف اومده رسيده اينجا ! همينطوري راه ميره و چوب جادوييش رو تکون ميده و همه ‏چيز پشت سرش خوشگل و خوش بو مي‌شه...

‏چوب جادوييش رو که تکون ميده همه طلسم ها رو باطل ميکنه... حتا اون طلسمي‌ که منو تبديل کرده بود به يه مادر بزرگ غرغرو ي بد اخلاق ايراد ‏گير هميشه عصباني‌

‏مي‌شه فرشته ها رو زنداني‌ کرد و نذاشت دوباره پرواز کنن و برگردن خونشون ؟ کسي‌ چيزي در اين زمينه ميدونه ؟

۲ نظر:

Mehrnoosh گفت...

آخ! نگووووووووو!
سلام به مامانت برسون:) برو حالشو ببر عزیزم:)

ناشناس گفت...

سلام لاله گلی جونم،
عزیزم چشمت روشن به مامان گلت خیلی خیلی سلام برسون و کنار مامان بهت حسابی خوش بگذره.
قربانت
شبنم