جمع هم جمع دوستانی باشد که همدلي شان را دور يک ميز جمع کرده اند و هر کسي کمي از حال خوبش به بغل دستي اش تعارف ميکند... روي ميز هم شراب قرمز ايتاليا و فرانسه باشد و ساکي که از سنگاپور امده و خنده ها و گپ هاي هميشگي، انطرف هم هايده بخواند و فريدون فروغي و سياوش قميشي و بقيه هم به نوبت قشنگترين آهنگ هايشان را ...
به تمام خاطراتي فکر ميکنم که زير اين سقف هاي بي ريا ساخته ميشوند وقتي دور اين ميزهاي باصفا همدلي و خوشي هاي جواني مان را با هم قسمت ميکنيم... به جواني مان فکر ميکنم و دلهايمان که پر از خنده هاي سرخوشانه و عشق هاي بي نام است... به همه بوهاي خوش و همه شب هاي صافي که ماه در آسمانمان است...
ميروم در ايوان و سيگاري اتش ميکنم و به تو فکر ميکنم که انقدر هميشه نزديکي حتا اگر انطرف اقيانوسها باشي... چشمهايم خيلي دور ها را ميبيند، آنجا که نور چراغ هاي خانه هاي شهر با هم قاطي ميشوند و تو آن دور ها لبخند ميزني..