۱۳۸۷ اردیبهشت ۹, دوشنبه

پراگ 2


خوشحال ا م که پرزنتيشن من روز اول است و بعد از آن قرار است بدون هيچ استرسي‌از سفرم لذت ببرم ...
‏لباسي ‌که براي روز سمينار اورده ام را ميپوشم موهايم را صاف مي‌کنم ارايش مي‌کنم به خودم در آينه لبخند ميزنم و از در ميروم بيرون دلم شور ‏ميزند ...
‏براي صبحانه ميروم پايين گيجم ... سالن شلوغ است پر از بچه هايي‌با شلوار هاي جين رنگ رفته و موهاي چرب شده و بيني‌ها و لب هاي سوراخ ‏شده ... در قيافه شان بي‌تکلفي‌مي‌بينم با کمي‌چاشني‌سرکشي‌و صد البته سرخوشي‌دوران نوجواني‌...

‏نميدانم چه ميخواهم بخورم دلم سالن خلوت آرام مي‌خواهد يک ليوان شير ميريزم و ژامبون و پنير برميدارم ...

‏از در هتل ميروم بيرون و مپيچيم سمت چپ... صد متر انطرف تر هتل ديگري است به نام المپيک ارتميس که سايت کنفرانس است از در که تو ‏ميروم ميز پذيرش کنفرانس سمت چپم است و مقابلم سالني‌پر از مردان جوان با کت و شلوار مشکي‌کراوات زده و کيف لپ تاپ به دست ...
‏ احساس امنيت و ارامش مي‌کنم و بي‌اختيار لبخند ميزنم...
‏مسولين ثبت نام خانم هاي بلوند قد بلند خنده رو هستند با خوشرويي‌کارتم و برنامه کنفرانس را دستم ميدهند و راهنمايي‌ام ميکنند به سمت اتاقي‌‏ که ميتوانم کتم را اويزان کنم...

برنامه اول خوشامد گويي‌مسولين است چر من که از اساتيد دانشگاه پلي‌تکنيک پراگ است اول صحبت مي‌کند با لهجه غليظ چک ‏و به سختي‌... رييس دانشگاه نفر بعدي است مرد ريز نقشي‌که وقتي‌ميگويد از صميم قلب خوشحال است که ميزبان اين دوره کنفرانس است
‏تمام شادي و شعف اش را ميشود از قامت شق و رقش ديد ... جمله هايش را به سختي‌تمام مي‌کند و ذوق مي‌کند...
عضلاتم شل ميشوند، توي ‏صندلي ام‌پايين ميروم پايم را مي‌اندازم روي پايم سرم عقب ميرود و لبخند ميزنم

‏‏براي بريک که بيرون ميرويم من سريع همه را از نظر ميگذارنم ... ظاهرا تنها کسي‌که هستم که تنها آمده است ... همه گروه گروه ايستاده اند و ‏حرف ميزنند من از تنها ماندن در بين جمع خوشم نميايد ... ‏‏براي خودم چايي‌ميريزم و ميروم پوستر ها را نگاه مي‌کنم . يک نفر خانم ديگر در بين جمعيت پيدا مي‌کنم و خوشحال ميشوم...

هیچ نظری موجود نیست: