۱۳۸۷ اردیبهشت ۹, دوشنبه

پراگ 3


‏براي ناهار ميرويم و همه دور ميز بزرگ وسط اتاق به صف مي‌ ايستند ،گرسنه نيستم، دلم هنوز انگار شور ميزند ...
‏بشقابم را دستم گرفته ام و دور و بر را نگاه مي‌کنم. خانمي‌ که ديده بودم سر ميزي با چند مرد نشسته است ...
- ميتوانم سر ميز شما بنشينم ؟
- بله حتما ...
دو تا از پسر ها را ديده ام وقتي‌‏ نشسته بودم روي مبل و چاي ميخوردم روبروي من نشسته بودند،
من يان هستم... با خنده دستش را به طرفم دراز مي‌کند، موهاي بلند پر پشت دارد ‏که دور صورتش ريخته قيافه اش دقيقا شبيه شير هاي توي قصه هاست، از آن شيرهاي مهربان ولي‌ ...
‏جوزف ، زبينک و النا
‏همگي‌ ساده هستند وخجالتي. النا هر حرفي‌ که ميزند بي‌ اختيار بعدش ابرو هايش را بالا ميبرد و دهانش را کمي‌ کج مي‌کند به حالتي‌ که انگار مي‌خواهد بگويد ببخشيد اگر حرف بيربطي‌ ‏زدم...
‏‏هميشه ارتباط ها با ساده ترين حرف ها شروع ميشوند .‏خودم را معرفي‌ مي‌کنم ، من از سويس آمده ام از دانشگاه EPFL پوستر شما را ديدم کارتان جالب است من هم به اپليکيشن هاي بيولوژيک امواج‏ علاقه مند بودم و مدتي‌ هم رويش کار ميکردم ...
‏ و گفتگو خيلي‌ راحت ادامه پيدا مي‌کند .
‏همگي‌ مال اسلواکي‌ هستند و از يک دانشگاه آمده اند ولي‌ به خاطر من انگليسي‌ حرف ميزنند. وقتي‌ هم که چند جمله به زبان چک بينشان رد و بدل ‏ميشود بعدش برايم توضيح ميدهند که چه ميگفتند
‏-ما داشتيم برنامه ميريختيم که بعد از ظهر برويم شهر را بگرديم شما هم دوست داريد با ما بياييد ؟
-‏البته با کمال ميل

‏ساعت 2 و چهل دقيقه نوبت من است نشسته ام و پرزنتيشن ها را گوش ميدهم به نظرم همه به طرز عجيبي‌ سخت صحبت ميکنند شايد هم هول شده اند ‏اقايي‌ کنار من نشسته است . يک بار به هم نگاه کرده ايم و لبخند زده ايم، بعد از مدتي‌ بي‌ مقدمه مپرسد شما از سويس آمده ايد و با پروفسور ‏موسيگ کار مي‌کنيد ؟
‏با تعجب ميگويم بله شما از کجا ميدانيد ؟
‏-من استاد خاوير هستم که الان پيش شماست
-‏اه بله من ميدانستم که شما هم صحبت مي‌کنيد ... راستش ديدمتان فکر نميکردم که اسپانيايي‌ باشيد فکرميکردم هندي باشيد ...
‏-(ميخندد) خوب همه مان تيره هستيم ... شما کجايي‌ هستيد ؟
‏-شما بگوييد
‏-فرانسوي هستيد ؟
‏-(با خنده) نه
‏-آها، پس امريکايي‌ هستيد !
‏اين بر تعجب مي‌کنم ... نه من ايراني‌ هستم
‏-ايراني‌ ؟؟
‏-بله
‏-پس چطور اينقدر خوب انگليسي‌ صحبت مي‌کنيد ؟
‏-من ؟
‏-بله خيلي‌ خوب صحبت مي‌کنيد
‏-( توي دلم) من که هنوز حرفي‌ نزده ام !

‏نفر بعدي من هستم ‏خوب دختر جان کاري ندارد که ... تو که اين يک کار را خوب بلدي ...
‏اسم من را صدا ميکنند ... پشتم را صاف ميگيرم و سرم را عقب ميدهم ميروم جلو و ميکروفن را ميگيرم
‏همه کساني‌ که قبل از من صحبت کرده اند با عبارت Ladies and gentlemen شروع کرده اند ... به جز من ولي‌ خانم ديگري در سالن نيست
‏well, apparently there is no other lady present in the room, so, gentlemen, thank you for attending my presentation…
‏سالن پر است. رديف جلو يک سري پيرمرد مو سفيد نشسته اند ... پسر ها با کنجکاوي و کمي‌ بدجنسي‌ لبخند ميزنند ‏ حس مي‌کنم ميکروفون خيلي‌ سنگين است و نميتوانم در دستم نگهش دارم تصميم ميگيرم که صداي خودم به قدر کافي‌ رسا هست، ميکروفن را ‏مي‌گذارم روي ميز ...

‏پيرمرد هاي مو سفيد روي صندلي‌ هايشان به جلو خم شده اند و با دقت نگاه ميکنند ... دستهايم و همه اجزاي صورتم در جنبش اند ميدانم صدايم را ‏کجا بالا ببرم و کجا آرام صحبت کنم ميدانم روي چه کلماتي‌ و روي چه هجاهايي‌ تاکيد کنم شيفتگي‌ و تعجب حاضران را مي‌بينم و يک بار ديگر با ‏رضايت حس مي‌کنم که سخنران خوبي‌ هستم به هر زباني‌ که صحبت کنم ...

‏يکي‌ از پيرمرد هاي اخمويي‌ که رديف اول نشسته است در تمام مدت با جديت نگاهم مي‌کند . بدون هيچ حرکتي‌ در چهره اش ...حرفم که تمام ميشود ‏سوال ها را جواب ميدهم .ميخواهم که بروم بنشينم همان موقع که همه برايم دست ميزنند با همان اخمي‌ که کرده سرش را به علامت تاييد تکان ‏ميدهد و با دو انگشتش روي ميز ميکوبد... دقيقا انگار که مي‌خواهد به من بگويد آفرين بچه جان ....

‏ميدانم که جايزه بهترين مقاله را برده ام... نه به خاطر کارم که بخش خيلي‌ کوچکي‌ از کار فرعي‌ ديگري بود ... به خاطر اينکه ميدانم چطور ‏احساسي‌ را که ميخواهم در ديگران ايجاد کنم و جالب است که ادم ها در نود درصد موارد از روي احساسشان تصميم ميگيرند...

۲ نظر:

Mehrnoosh گفت...

اینو تایید نکن:))))
میدونی چطور احساسی که میخوای در دیگران ایجاد کنی؟؟؟
جدا؟؟"؟
واقعا؟؟؟
جون مهرنوش؟؟؟؟؟
الهی قربونت برم ادعا نکن:))))
الهی من فدات شم پیشمرگت شم. سخنران خوبی هستی کاملا متین! ولی این جمله سنگین بود جدا:))))))))
هلاکتم:)))))))

laleh گفت...

‏باور کن که در زمينه کاري دقيقا ميدونم !

‏اصلا نميدوني‌ اون موقع که با احساس تمام گفتم :
this is a classic problem but let's look at it in a totally new point of view...

‏همه کاملا احساس کردند که a new genius is to be discovered
اين بيشتر ازونکه به کارت مربوط باشه به نحوه ارائه کارت مربوطه به نظرم البته حالا اين کنفرانس خيلي‌ چيز مهمي‌ نبود و ‏ همه چيز نسبيه خوب !‏بعضي‌ ها هستند خودتو ميکشي‌ هيييييييييييچ احساسي‌ هم دارشون ايجاد نمي‌شه !:D:D تازه ايجاد همه که مي‌شه برعکسه !‏نمونش هم ايناها داره الان اينا رو مي‌خونه:D:D .