براي ناهار ميرويم و همه دور ميز بزرگ وسط اتاق به صف مي ايستند ،گرسنه نيستم، دلم هنوز انگار شور ميزند ...
بشقابم را دستم گرفته ام و دور و بر را نگاه ميکنم. خانمي که ديده بودم سر ميزي با چند مرد نشسته است ...
- ميتوانم سر ميز شما بنشينم ؟
- بله حتما ...
دو تا از پسر ها را ديده ام وقتي نشسته بودم روي مبل و چاي ميخوردم روبروي من نشسته بودند،
من يان هستم... با خنده دستش را به طرفم دراز ميکند، موهاي بلند پر پشت دارد که دور صورتش ريخته قيافه اش دقيقا شبيه شير هاي توي قصه هاست، از آن شيرهاي مهربان ولي ...
جوزف ، زبينک و النا
همگي ساده هستند وخجالتي. النا هر حرفي که ميزند بي اختيار بعدش ابرو هايش را بالا ميبرد و دهانش را کمي کج ميکند به حالتي که انگار ميخواهد بگويد ببخشيد اگر حرف بيربطي زدم...
هميشه ارتباط ها با ساده ترين حرف ها شروع ميشوند .خودم را معرفي ميکنم ، من از سويس آمده ام از دانشگاه EPFL پوستر شما را ديدم کارتان جالب است من هم به اپليکيشن هاي بيولوژيک امواج علاقه مند بودم و مدتي هم رويش کار ميکردم ...
و گفتگو خيلي راحت ادامه پيدا ميکند .
همگي مال اسلواکي هستند و از يک دانشگاه آمده اند ولي به خاطر من انگليسي حرف ميزنند. وقتي هم که چند جمله به زبان چک بينشان رد و بدل ميشود بعدش برايم توضيح ميدهند که چه ميگفتند
-ما داشتيم برنامه ميريختيم که بعد از ظهر برويم شهر را بگرديم شما هم دوست داريد با ما بياييد ؟
-البته با کمال ميل
ساعت 2 و چهل دقيقه نوبت من است نشسته ام و پرزنتيشن ها را گوش ميدهم به نظرم همه به طرز عجيبي سخت صحبت ميکنند شايد هم هول شده اند اقايي کنار من نشسته است . يک بار به هم نگاه کرده ايم و لبخند زده ايم، بعد از مدتي بي مقدمه مپرسد شما از سويس آمده ايد و با پروفسور موسيگ کار ميکنيد ؟
با تعجب ميگويم بله شما از کجا ميدانيد ؟
-من استاد خاوير هستم که الان پيش شماست
-اه بله من ميدانستم که شما هم صحبت ميکنيد ... راستش ديدمتان فکر نميکردم که اسپانيايي باشيد فکرميکردم هندي باشيد ...
-(ميخندد) خوب همه مان تيره هستيم ... شما کجايي هستيد ؟
-شما بگوييد
-فرانسوي هستيد ؟
-(با خنده) نه
-آها، پس امريکايي هستيد !
اين بر تعجب ميکنم ... نه من ايراني هستم
-ايراني ؟؟
-بله
-پس چطور اينقدر خوب انگليسي صحبت ميکنيد ؟
-من ؟
-بله خيلي خوب صحبت ميکنيد
-( توي دلم) من که هنوز حرفي نزده ام !
نفر بعدي من هستم خوب دختر جان کاري ندارد که ... تو که اين يک کار را خوب بلدي ...
اسم من را صدا ميکنند ... پشتم را صاف ميگيرم و سرم را عقب ميدهم ميروم جلو و ميکروفن را ميگيرم
همه کساني که قبل از من صحبت کرده اند با عبارت Ladies and gentlemen شروع کرده اند ... به جز من ولي خانم ديگري در سالن نيست
well, apparently there is no other lady present in the room, so, gentlemen, thank you for attending my presentation…
سالن پر است. رديف جلو يک سري پيرمرد مو سفيد نشسته اند ... پسر ها با کنجکاوي و کمي بدجنسي لبخند ميزنند حس ميکنم ميکروفون خيلي سنگين است و نميتوانم در دستم نگهش دارم تصميم ميگيرم که صداي خودم به قدر کافي رسا هست، ميکروفن را ميگذارم روي ميز ...
پيرمرد هاي مو سفيد روي صندلي هايشان به جلو خم شده اند و با دقت نگاه ميکنند ... دستهايم و همه اجزاي صورتم در جنبش اند ميدانم صدايم را کجا بالا ببرم و کجا آرام صحبت کنم ميدانم روي چه کلماتي و روي چه هجاهايي تاکيد کنم شيفتگي و تعجب حاضران را ميبينم و يک بار ديگر با رضايت حس ميکنم که سخنران خوبي هستم به هر زباني که صحبت کنم ...
يکي از پيرمرد هاي اخمويي که رديف اول نشسته است در تمام مدت با جديت نگاهم ميکند . بدون هيچ حرکتي در چهره اش ...حرفم که تمام ميشود سوال ها را جواب ميدهم .ميخواهم که بروم بنشينم همان موقع که همه برايم دست ميزنند با همان اخمي که کرده سرش را به علامت تاييد تکان ميدهد و با دو انگشتش روي ميز ميکوبد... دقيقا انگار که ميخواهد به من بگويد آفرين بچه جان ....
ميدانم که جايزه بهترين مقاله را برده ام... نه به خاطر کارم که بخش خيلي کوچکي از کار فرعي ديگري بود ... به خاطر اينکه ميدانم چطور احساسي را که ميخواهم در ديگران ايجاد کنم و جالب است که ادم ها در نود درصد موارد از روي احساسشان تصميم ميگيرند...
براي ناهار ميرويم و همه دور ميز بزرگ وسط اتاق به صف مي ايستند ،گرسنه نيستم، دلم هنوز انگار شور ميزند ...
بشقابم را دستم گرفته ام و دور و بر را نگاه ميکنم. خانمي که ديده بودم سر ميزي با چند مرد نشسته است ...
- ميتوانم سر ميز شما بنشينم ؟
- بله حتما ...
دو تا از پسر ها را ديده ام وقتي نشسته بودم روي مبل و چاي ميخوردم روبروي من نشسته بودند،
من يان هستم... با خنده دستش را به طرفم دراز ميکند، موهاي بلند پر پشت دارد که دور صورتش ريخته قيافه اش دقيقا شبيه شير هاي توي قصه هاست، از آن شيرهاي مهربان ولي ...
جوزف ، زبينک و النا
همگي ساده هستند وخجالتي. النا هر حرفي که ميزند بي اختيار بعدش ابرو هايش را بالا ميبرد و دهانش را کمي کج ميکند به حالتي که انگار ميخواهد بگويد ببخشيد اگر حرف بيربطي زدم...
هميشه ارتباط ها با ساده ترين حرف ها شروع ميشوند .خودم را معرفي ميکنم ، من از سويس آمده ام از دانشگاه EPFL پوستر شما را ديدم کارتان جالب است من هم به اپليکيشن هاي بيولوژيک امواج علاقه مند بودم و مدتي هم رويش کار ميکردم ...
و گفتگو خيلي راحت ادامه پيدا ميکند .
همگي مال اسلواکي هستند و از يک دانشگاه آمده اند ولي به خاطر من انگليسي حرف ميزنند. وقتي هم که چند جمله به زبان چک بينشان رد و بدل ميشود بعدش برايم توضيح ميدهند که چه ميگفتند
-ما داشتيم برنامه ميريختيم که بعد از ظهر برويم شهر را بگرديم شما هم دوست داريد با ما بياييد ؟
-البته با کمال ميل
ساعت 2 و چهل دقيقه نوبت من است نشسته ام و پرزنتيشن ها را گوش ميدهم به نظرم همه به طرز عجيبي سخت صحبت ميکنند شايد هم هول شده اند اقايي کنار من نشسته است . يک بار به هم نگاه کرده ايم و لبخند زده ايم، بعد از مدتي بي مقدمه مپرسد شما از سويس آمده ايد و با پروفسور موسيگ کار ميکنيد ؟
با تعجب ميگويم بله شما از کجا ميدانيد ؟
-من استاد خاوير هستم که الان پيش شماست
-اه بله من ميدانستم که شما هم صحبت ميکنيد ... راستش ديدمتان فکر نميکردم که اسپانيايي باشيد فکرميکردم هندي باشيد ...
-(ميخندد) خوب همه مان تيره هستيم ... شما کجايي هستيد ؟
-شما بگوييد
-فرانسوي هستيد ؟
-(با خنده) نه
-آها، پس امريکايي هستيد !
اين بر تعجب ميکنم ... نه من ايراني هستم
-ايراني ؟؟
-بله
-پس چطور اينقدر خوب انگليسي صحبت ميکنيد ؟
-من ؟
-بله خيلي خوب صحبت ميکنيد
-( توي دلم) من که هنوز حرفي نزده ام !
نفر بعدي من هستم خوب دختر جان کاري ندارد که ... تو که اين يک کار را خوب بلدي ...
اسم من را صدا ميکنند ... پشتم را صاف ميگيرم و سرم را عقب ميدهم ميروم جلو و ميکروفن را ميگيرم
همه کساني که قبل از من صحبت کرده اند با عبارت Ladies and gentlemen شروع کرده اند ... به جز من ولي خانم ديگري در سالن نيست
well, apparently there is no other lady present in the room, so, gentlemen, thank you for attending my presentation…
سالن پر است. رديف جلو يک سري پيرمرد مو سفيد نشسته اند ... پسر ها با کنجکاوي و کمي بدجنسي لبخند ميزنند حس ميکنم ميکروفون خيلي سنگين است و نميتوانم در دستم نگهش دارم تصميم ميگيرم که صداي خودم به قدر کافي رسا هست، ميکروفن را ميگذارم روي ميز ...
پيرمرد هاي مو سفيد روي صندلي هايشان به جلو خم شده اند و با دقت نگاه ميکنند ... دستهايم و همه اجزاي صورتم در جنبش اند ميدانم صدايم را کجا بالا ببرم و کجا آرام صحبت کنم ميدانم روي چه کلماتي و روي چه هجاهايي تاکيد کنم شيفتگي و تعجب حاضران را ميبينم و يک بار ديگر با رضايت حس ميکنم که سخنران خوبي هستم به هر زباني که صحبت کنم ...
يکي از پيرمرد هاي اخمويي که رديف اول نشسته است در تمام مدت با جديت نگاهم ميکند . بدون هيچ حرکتي در چهره اش ...حرفم که تمام ميشود سوال ها را جواب ميدهم .ميخواهم که بروم بنشينم همان موقع که همه برايم دست ميزنند با همان اخمي که کرده سرش را به علامت تاييد تکان ميدهد و با دو انگشتش روي ميز ميکوبد... دقيقا انگار که ميخواهد به من بگويد آفرين بچه جان ....
ميدانم که جايزه بهترين مقاله را برده ام... نه به خاطر کارم که بخش خيلي کوچکي از کار فرعي ديگري بود ... به خاطر اينکه ميدانم چطور احساسي را که ميخواهم در ديگران ايجاد کنم و جالب است که ادم ها در نود درصد موارد از روي احساسشان تصميم ميگيرند...
۲ نظر:
اینو تایید نکن:))))
میدونی چطور احساسی که میخوای در دیگران ایجاد کنی؟؟؟
جدا؟؟"؟
واقعا؟؟؟
جون مهرنوش؟؟؟؟؟
الهی قربونت برم ادعا نکن:))))
الهی من فدات شم پیشمرگت شم. سخنران خوبی هستی کاملا متین! ولی این جمله سنگین بود جدا:))))))))
هلاکتم:)))))))
باور کن که در زمينه کاري دقيقا ميدونم !
اصلا نميدوني اون موقع که با احساس تمام گفتم :
this is a classic problem but let's look at it in a totally new point of view...
همه کاملا احساس کردند که a new genius is to be discovered
اين بيشتر ازونکه به کارت مربوط باشه به نحوه ارائه کارت مربوطه به نظرم البته حالا اين کنفرانس خيلي چيز مهمي نبود و همه چيز نسبيه خوب !بعضي ها هستند خودتو ميکشي هيييييييييييچ احساسي هم دارشون ايجاد نميشه !:D:D تازه ايجاد همه که ميشه برعکسه !نمونش هم ايناها داره الان اينا رو ميخونه:D:D .
ارسال یک نظر