يه همکاري دارم هر وقت ميره اسکيبا دست و پاي زخميو تن کوفته و ناراحت برميگرده و همش تکرار ميکنه :
I really don’t know why I’m doing this! I’m not made for that, I even do not enjoy it, it was the very last time I did it…
دفعه بعد وقتييکيپيشنهاد ميده کيمياد بريم اسکياين آخر هفته اولين نفريه که با خوشحاليجيغ ميکشه ميگه من !!!
يه بنده خدايي هم هميشه همينطوري با سه چهار تا از دوستاش ميره کنسرت راک ! هر دفعه هم که برميگرده ميگه اين ديگه دفعه آخري بود که من با اينا رفتم کنسرت !
دفعه اول که رفته بوده 3 نفر بودن و ساعت 7 رسيده بودن به محل مورد نظر که ظاهرا سرباز هم بوده، اين دوست ما هم لباسش کم بوده ( تازه وارد بوده نميدونسته تو اين مملکت وسط تابستون هم هوا ميتونه يه دفعه مثل آخر پاييز سرد بشه ) از اول کار يه دفعه ديده داره از سرما يخ ميزنه . بعد هم نگاه کرده بوده ديده بوده که يه عده دارن رو سن با صداي بلند و از ته دلشون داد ميکشن ( البته هيچگونه موسيقيو ريتميرو نتونسته بوده در بطن اين صداي فرياد تشخيص بده ) و بقيه هم يه حرکات عجيبيانجام ميدن شبيه سماع دراويش. خوشيش وقتيتکميل شده که فهميده گروهيکه مورد علاقه دو نفر ديگست ساعت 11 کارشون شروع ميشه !!
يه ضرب المثليهست که ميگه when rape is inevitable, relax and joy دوست ما هم همينو با خودش تکرار کرده که به خودش قوت قلب بده وليمتوجه هستين که بين 7 و 11 چند ساعت فاصله زمانيهست، شوخيکه نيست خوب !
خلاصه دوست ما که داشته از سرما ميلرزيده توجهش جلب ميشه به يه کيوسک کوچولو که يه آدم مهربونياز توش داشته تند تند آبجو و شراب قرمز ميداده دست مردم ...
-از از سرما مردن که بهتره لااقل...
اينو ميگه و ميره وايميسته بغل کيوسک...
چند ساعت بعد دو نفر ديگه ميان دنبالش که بيا برنامه شروع شد . ازينجا قسمت جالب ماجرا شروع ميشه .
دوست ما که ديگه اصلا سردش نبوده همين که ميره به طرف سن يه دفعه حس ميکنه که چقدر منتظر اين لحظه بوده و چقدر اين گروه رو دوست داره ( البته تا حالا هرگز اسمشون رو هم نشنيده بوده ) و متوجه ميشه که داره عميقا با اين موسيقي ارتباط برقرار ميکنه و لذت ميبره و اينکه چقدر همه آدم هايي رو که اونجا هستن دوست داره و اصلا چقدر همه همو دوست دارن و همه چيز خوبه و همه خوبن ...
بعد هم يه دفعه ميبينه وسط کسايي که در حال جذبه و سماع اند واستاده و خودشم يکي از اوناست ...
و ظاهرا قضيه به خير و خوشي تموم شده البته، موقع برگشتن اون دو نفر ديگه زير بغلشو که داشته از خنده ريسه ميرفته و واسه ماه تو آسمون و سبزه و درخت و کوه آواز ميخونده ميگيرن و ميبرن تو ماشين رو صندلي عقب ميخابونن ...
بعدا هم براي من تعريف کرد که در تمام طول راه صداي اون دو نفر و که داشتن با هم حرف ميزدن از يه جاي دور ميشنيده و وقتي که ميرسن خونه و راننده ماشين و پارک ميکنه که ببردش تا توي خونه در تمام طول مسير 10 متري که 10 کيلومتر به نظرش ميومده داشته با خودش ميگفته که ديگه هرگز در تمام عمرش چنين اتفاقي تکرار نخواهد شد از بس که حالش بد بوده ... ولي الان که يادش مياد فقط لبخند ميزنه و سري تکون ميده با يه شرمندگي خفيف شيرين...
ايندفعه ولي قضيه فرق داشته کمي ظاهرا، از اول تا آخر رفته تنها يه گوشه واستاده ... اصلا هم دلش نخواسته با بقيه بالا پايين بپره تازه وقتي هم که ديده همه چقدر خوشحال دارن جيغ ميکشن و دست تکون ميدن بيشتر ناراحت شده... نه شراب موقع شام و نه ابجو بعدش هم کمکي بهش نکرده . دلش تنگ بوده لابد نميدونم، بعد از کنسرت رفته يه کوکتل واسه خودش سفارش داده و يه ابجو براي همراهش ، تمام طول راه هم تو ماشين خوابيده حرف هم نزده شايد هم حتا يه کم گريش گرفته ...
فرداش که اخلاقش به جا بود و مثل هميشه به همه چيز ميخنديد به من گفت : من البته کلا با اين نوع موسيقي هم فرکانس نيستم ولي خوب اگه من رو هم يه نفر از پشت بغل کرده بود و هي گردنم رو از روي موهام بوسيده بود مثل همه بالا پايين ميپريدم و دست تکون ميدادم و همچين خوب همفرکانس ميشدم با همه چيز که نگو !
چي کارش کنم هميشه همينطوريه ...
امروز هم رفته 9 کيلومتر دويده الان هم نشسته اينجا داره اديت پياف گوش ميده و سيگار ميکشه ...
حالا دفعه بعد هم اگه بگن کي مياد اين آخر هفته بريم کنسرت فوري با خوش حالي جيغ ميکشه ميگه من ها!!
I really don’t know why I’m doing this! I’m not made for that, I even do not enjoy it, it was the very last time I did it…
دفعه بعد وقتييکيپيشنهاد ميده کيمياد بريم اسکياين آخر هفته اولين نفريه که با خوشحاليجيغ ميکشه ميگه من !!!
يه بنده خدايي هم هميشه همينطوري با سه چهار تا از دوستاش ميره کنسرت راک ! هر دفعه هم که برميگرده ميگه اين ديگه دفعه آخري بود که من با اينا رفتم کنسرت !
دفعه اول که رفته بوده 3 نفر بودن و ساعت 7 رسيده بودن به محل مورد نظر که ظاهرا سرباز هم بوده، اين دوست ما هم لباسش کم بوده ( تازه وارد بوده نميدونسته تو اين مملکت وسط تابستون هم هوا ميتونه يه دفعه مثل آخر پاييز سرد بشه ) از اول کار يه دفعه ديده داره از سرما يخ ميزنه . بعد هم نگاه کرده بوده ديده بوده که يه عده دارن رو سن با صداي بلند و از ته دلشون داد ميکشن ( البته هيچگونه موسيقيو ريتميرو نتونسته بوده در بطن اين صداي فرياد تشخيص بده ) و بقيه هم يه حرکات عجيبيانجام ميدن شبيه سماع دراويش. خوشيش وقتيتکميل شده که فهميده گروهيکه مورد علاقه دو نفر ديگست ساعت 11 کارشون شروع ميشه !!
يه ضرب المثليهست که ميگه when rape is inevitable, relax and joy دوست ما هم همينو با خودش تکرار کرده که به خودش قوت قلب بده وليمتوجه هستين که بين 7 و 11 چند ساعت فاصله زمانيهست، شوخيکه نيست خوب !
خلاصه دوست ما که داشته از سرما ميلرزيده توجهش جلب ميشه به يه کيوسک کوچولو که يه آدم مهربونياز توش داشته تند تند آبجو و شراب قرمز ميداده دست مردم ...
-از از سرما مردن که بهتره لااقل...
اينو ميگه و ميره وايميسته بغل کيوسک...
چند ساعت بعد دو نفر ديگه ميان دنبالش که بيا برنامه شروع شد . ازينجا قسمت جالب ماجرا شروع ميشه .
دوست ما که ديگه اصلا سردش نبوده همين که ميره به طرف سن يه دفعه حس ميکنه که چقدر منتظر اين لحظه بوده و چقدر اين گروه رو دوست داره ( البته تا حالا هرگز اسمشون رو هم نشنيده بوده ) و متوجه ميشه که داره عميقا با اين موسيقي ارتباط برقرار ميکنه و لذت ميبره و اينکه چقدر همه آدم هايي رو که اونجا هستن دوست داره و اصلا چقدر همه همو دوست دارن و همه چيز خوبه و همه خوبن ...
بعد هم يه دفعه ميبينه وسط کسايي که در حال جذبه و سماع اند واستاده و خودشم يکي از اوناست ...
و ظاهرا قضيه به خير و خوشي تموم شده البته، موقع برگشتن اون دو نفر ديگه زير بغلشو که داشته از خنده ريسه ميرفته و واسه ماه تو آسمون و سبزه و درخت و کوه آواز ميخونده ميگيرن و ميبرن تو ماشين رو صندلي عقب ميخابونن ...
بعدا هم براي من تعريف کرد که در تمام طول راه صداي اون دو نفر و که داشتن با هم حرف ميزدن از يه جاي دور ميشنيده و وقتي که ميرسن خونه و راننده ماشين و پارک ميکنه که ببردش تا توي خونه در تمام طول مسير 10 متري که 10 کيلومتر به نظرش ميومده داشته با خودش ميگفته که ديگه هرگز در تمام عمرش چنين اتفاقي تکرار نخواهد شد از بس که حالش بد بوده ... ولي الان که يادش مياد فقط لبخند ميزنه و سري تکون ميده با يه شرمندگي خفيف شيرين...
ايندفعه ولي قضيه فرق داشته کمي ظاهرا، از اول تا آخر رفته تنها يه گوشه واستاده ... اصلا هم دلش نخواسته با بقيه بالا پايين بپره تازه وقتي هم که ديده همه چقدر خوشحال دارن جيغ ميکشن و دست تکون ميدن بيشتر ناراحت شده... نه شراب موقع شام و نه ابجو بعدش هم کمکي بهش نکرده . دلش تنگ بوده لابد نميدونم، بعد از کنسرت رفته يه کوکتل واسه خودش سفارش داده و يه ابجو براي همراهش ، تمام طول راه هم تو ماشين خوابيده حرف هم نزده شايد هم حتا يه کم گريش گرفته ...
فرداش که اخلاقش به جا بود و مثل هميشه به همه چيز ميخنديد به من گفت : من البته کلا با اين نوع موسيقي هم فرکانس نيستم ولي خوب اگه من رو هم يه نفر از پشت بغل کرده بود و هي گردنم رو از روي موهام بوسيده بود مثل همه بالا پايين ميپريدم و دست تکون ميدادم و همچين خوب همفرکانس ميشدم با همه چيز که نگو !
چي کارش کنم هميشه همينطوريه ...
امروز هم رفته 9 کيلومتر دويده الان هم نشسته اينجا داره اديت پياف گوش ميده و سيگار ميکشه ...
حالا دفعه بعد هم اگه بگن کي مياد اين آخر هفته بريم کنسرت فوري با خوش حالي جيغ ميکشه ميگه من ها!!
۳ نظر:
اینا کین باهاشون هنگ اوت می کنی آخه؟:دی
این بنده خداهه چقدر ولی آشناس. منم یکی از دوستام هست (دوست که نه خدا به دور) یک بار یک چیزی نوشته بودم به خودش گرفته بود کلی شاکیییییی! حالا فکر کنم این دوتا خیلی با هم خوب مچ بشن. می خوای آشناشون کنیم بلکمم از شر جفتشون خلاص شیم؟:دی:دی:دی
من اگه از شر اين بنده خدا خلاص شم آخه کي هي قر بزنه صبح تا شب که بيا بنويس بنويس ؟ اصلا کاراي کي رو بنويسم ديگه ؟ اين آفتابگردون و که بايد نيومده درشو ببندم که آخه...:D:D
تو ولي از دست اون دوستت خلاص شي جدا نميدونم ميخواي چي کار کني ! دق نميکني جدا ؟:D نه مرگ من ؟ :D کي آخه هر روز هر روز مياد فري آبزرويشن تو رو ميخونه ؟ :D
ولي نيست که کلا با هر جور آشنايي و مچينگ و اينا موافقم ( چه امپدانس آنتن باشه چه آدم ! چقدر حياتيه اين مچينگ ! ) موافقم که آشناشون کنيم ولي مسوليتش با تو ها !!:D:D
اصلا گفتی مچینگ و آنتن و این حرفا دیگه نیستمت!:))))))))))
ارسال یک نظر