چه سرنوشتيرا ميشود براي دختر بچه اي پيش بينيکرد که مادرش يک خواننده دوره گردي بوده در خيابان که او را رها کرده و پدرش هم که بازيگر دون پايه سيرک بوده بچه را در 3 يا 4 سالگي به يک روسپيخانه سپرده در يکياز محلات بدنام شهر و روسپيها تا 10 سالگي از او مراقبت کرده اند… بعدا پدر سر و کله اش پيدا شده و او را با خودش برده به سيرک و بچه مدتيهم با سيرک و زير دست و پاي ديگران مسافرت کرده بزرگ تر که شده باز در خيابان رها شده همانجا اواز خوانده و همانجا خوابيده ؟
حالا گيريم که يک صداي جادوييهم داشته، يک استعداد ذاتيدرخشان براي خوانندگي هم داشته...
حالا گيريم که يک صداي جادوييهم داشته، يک استعداد ذاتيدرخشان براي خوانندگي هم داشته...
اين دختر دوره گرد با ظاهر کميخل وضع که در کاباره هاي محلات پست شهر اواز ميخواند و پولش را هم به پدر بيکار شده دائم الخمر اش ميدهد که به کم هم راضي نيست و رسما از او ميخواهد که به جاي دهانش پاهايش را کميباز تر کند که پول بيشتري بگيرد ، اين دختر را چه به بوبينو و موزيک حال پاريس ؟
حالا گيرم لوييس لوپه اتفاقي در خيابان اين پرنده کوچک را در حال اواز خواندن ببيند و مبهوت شود ودستش را بگيرد و از گوشه خيابان ببرد به گرني شانزليزه ... چطور ميشود که در دنياي خوانندگي در کاباره هاي پر اوازه با آن قوانين نا گفته پشت پرده که هميشه پول بر آنها حکم فرماست از اين دختر بيکس و کار که در سفته اي هم در گلو دارد سو استفاده نشود ؟ استثمار نشود ؟
تازه مدير کاباره گرني مثل پدر مراقبتش کند و بعد هم با يک آهنگ ساز حرفه اي که دستي در راديو دارد اشنايش کند که اولين کارش را به اسم خودش به بازار بدهد و ناگهان ستاره بي بديل سالنهاي تاتر پاريس شود ...
اين فرانسوي ها ادم هاي نازنيني هستند ... حالا جدا ازينکه من شخصا خيلي دوستشان دارم، انصافا اين اتفاقات فقط در همين مملکت ممکن است بيفتد...
حالا البته اين دختر بچه خوشبخت به آن معنا که ما ميگوييم نشد با آن اعتياد سنگين به الکل و البته چيز هاي ديگر که تا حدي هم شايد به خاطر درد ناشي از بيماري روماتيسم پيشرفته اي بود که داشت و احتمالا سوغاتي همان خوابيدن روي سنگفرش هاي خيس خيابانها بوده وقتي هنوز کسي زير بال وپرش را نگرفته بوده ...
ولي با اين حال، زيبا ترين و به ياد ماندني ترين ترانه هاي موسيقي فرانکوفون را خلق کرد و بزرگترين خواننده پاپ فرانسه براي هميشه لقب گرفت ... خودش و CD هايش دور دنيا دست به دست گشت و من فکر ميکنم هنوز هم ميگردد ...
زندگي اش را اليويه داهان امسال فيلم کرده و ماريون کوتيارد هم که راست ميگويند خارق العاده ترين بازي کل تاريخ ژانر زندگي نامه را ارائه داده و انصافا اسکار امسال حقش بوده ...
اگر مثل من عاشق موسيقي فرانکوفون هستيد اين فيلم را حتما ببينيد... خصوصا آن صحنه اي که پير و مچاله زير بغلش را ميگيرند مينشانندش روي صندلي که گوش کند به آهنگي که اهنگساز جواني اورده، به اين اميد که هنوز شايد پرنده شان بخواهد بخواند براي آخرين بار، که البته نميخواهد چون ديگر حتا رمقي نيست که سرپا بايستد ... و چهره اش که چطور ناگهان زنده ميشود و شکفته ميشود وقتي که فقط چند ثانيه اول آهنگ را ميشنود... و چطور هيجان زده اشک ميريزد و ميگويد اين زندگي من است... زندگي من است... من اين را ميخوانم... و زيباترين آهنگ دنيا را ميخواند ...
حالا گيرم لوييس لوپه اتفاقي در خيابان اين پرنده کوچک را در حال اواز خواندن ببيند و مبهوت شود ودستش را بگيرد و از گوشه خيابان ببرد به گرني شانزليزه ... چطور ميشود که در دنياي خوانندگي در کاباره هاي پر اوازه با آن قوانين نا گفته پشت پرده که هميشه پول بر آنها حکم فرماست از اين دختر بيکس و کار که در سفته اي هم در گلو دارد سو استفاده نشود ؟ استثمار نشود ؟
تازه مدير کاباره گرني مثل پدر مراقبتش کند و بعد هم با يک آهنگ ساز حرفه اي که دستي در راديو دارد اشنايش کند که اولين کارش را به اسم خودش به بازار بدهد و ناگهان ستاره بي بديل سالنهاي تاتر پاريس شود ...
اين فرانسوي ها ادم هاي نازنيني هستند ... حالا جدا ازينکه من شخصا خيلي دوستشان دارم، انصافا اين اتفاقات فقط در همين مملکت ممکن است بيفتد...
حالا البته اين دختر بچه خوشبخت به آن معنا که ما ميگوييم نشد با آن اعتياد سنگين به الکل و البته چيز هاي ديگر که تا حدي هم شايد به خاطر درد ناشي از بيماري روماتيسم پيشرفته اي بود که داشت و احتمالا سوغاتي همان خوابيدن روي سنگفرش هاي خيس خيابانها بوده وقتي هنوز کسي زير بال وپرش را نگرفته بوده ...
ولي با اين حال، زيبا ترين و به ياد ماندني ترين ترانه هاي موسيقي فرانکوفون را خلق کرد و بزرگترين خواننده پاپ فرانسه براي هميشه لقب گرفت ... خودش و CD هايش دور دنيا دست به دست گشت و من فکر ميکنم هنوز هم ميگردد ...
زندگي اش را اليويه داهان امسال فيلم کرده و ماريون کوتيارد هم که راست ميگويند خارق العاده ترين بازي کل تاريخ ژانر زندگي نامه را ارائه داده و انصافا اسکار امسال حقش بوده ...
اگر مثل من عاشق موسيقي فرانکوفون هستيد اين فيلم را حتما ببينيد... خصوصا آن صحنه اي که پير و مچاله زير بغلش را ميگيرند مينشانندش روي صندلي که گوش کند به آهنگي که اهنگساز جواني اورده، به اين اميد که هنوز شايد پرنده شان بخواهد بخواند براي آخرين بار، که البته نميخواهد چون ديگر حتا رمقي نيست که سرپا بايستد ... و چهره اش که چطور ناگهان زنده ميشود و شکفته ميشود وقتي که فقط چند ثانيه اول آهنگ را ميشنود... و چطور هيجان زده اشک ميريزد و ميگويد اين زندگي من است... زندگي من است... من اين را ميخوانم... و زيباترين آهنگ دنيا را ميخواند ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر