۱۳۸۶ اسفند ۱۹, یکشنبه

چطور ميشود زيباترين آهنگ دنيا را خواند ؟

‏چه سرنوشتي‌را ميشود براي دختر بچه اي پيش بيني‌کرد که مادرش يک خواننده دوره گردي ‏بوده در خيابان که او را رها کرده و پدرش هم که بازيگر دون پايه سيرک بوده بچه را در 3 يا 4 سالگي ‌به ‏ يک روسپي‌خانه سپرده در يکي‌از محلات بدنام شهر ‏و روسپي‌ها تا 10 سالگي‌ از او مراقبت کرده اند… بعدا پدر سر و کله اش پيدا شده و او را با خودش برده به سيرک و بچه ‏مدتي‌هم با سيرک و زير دست و پاي ديگران مسافرت ‏کرده بزرگ تر که شده باز در خيابان رها شده همانجا اواز خوانده و همانجا خوابيده ؟
‏‏حالا گيريم که يک صداي جادويي‌هم داشته، يک استعداد ذاتي‌درخشان براي خوانندگي‌ هم داشته‏...
اين دختر دوره گرد با ظاهر کمي‌خل وضع که در کاباره هاي محلات پست شهر اواز ميخواند و پولش را هم به پدر بيکار شده دائم الخمر اش ميدهد ‏که به کم هم راضي‌ نيست و رسما از او مي‌خواهد که به جاي دهانش پاهايش را کمي‌باز تر کند که پول بيشتري بگيرد ، ‏اين دختر را چه به بوبينو و موزيک حال پاريس ؟
‏حالا گيرم لوييس لوپه اتفاقي ‌در خيابان اين پرنده کوچک را در حال اواز خواندن ببيند و مبهوت شود و‏دستش را بگيرد و از گوشه خيابان ببرد به گرني ‌شانزليزه ...‏ چطور ميشود که در دنياي خوانندگي‌ ‏در کاباره هاي پر اوازه با آن قوانين نا گفته پشت پرده که هميشه پول بر آنها حکم فرماست از اين ‏دختر بي‌کس و کار که در سفته اي هم در گلو دارد سو استفاده نشود ؟ استثمار نشود ؟
‏تازه مدير کاباره گرني‌ مثل پدر مراقبتش کند و بعد هم با يک آهنگ ساز حرفه اي که دستي‌ در راديو دارد اشنايش کند که اولين کارش را به اسم ‏خودش به بازار بدهد و ناگهان ستاره بي‌ بديل سالنهاي تاتر پاريس شود ...
‏اين فرانسوي ها ادم هاي نازنيني‌ هستند ... حالا جدا ازينکه من شخصا خيلي‌ دوستشان دارم، انصافا اين اتفاقات فقط در همين مملکت ممکن ‏است بيفتد...
‏حالا البته اين دختر بچه خوشبخت به آن معنا که ما ميگوييم نشد با آن اعتياد سنگين به الکل و البته چيز هاي ديگر که تا حدي هم شايد به خاطر درد ‏ناشي‌ از بيماري روماتيسم پيشرفته اي بود که داشت و احتمالا سوغاتي‌ همان خوابيدن روي سنگفرش هاي خيس خيابانها بوده وقتي‌ هنوز کسي‌ زير بال و‏پرش را نگرفته بوده ...

‏ولي‌ با اين حال، زيبا ترين و به ياد ماندني‌ ترين ترانه هاي موسيقي‌ فرانکوفون را خلق کرد و بزرگترين خواننده پاپ فرانسه براي هميشه لقب ‏گرفت ... خودش و CD هايش ‏دور دنيا دست به دست گشت و من فکر مي‌کنم هنوز هم ميگردد ...

‏زندگي‌ اش را اليويه داهان امسال فيلم کرده و ماريون کوتيارد هم که راست ميگويند خارق العاده ترين بازي کل تاريخ ژانر زندگي‌ نامه را ارائه ‏داده و انصافا اسکار امسال حقش بوده ...

‏اگر مثل من عاشق موسيقي‌ فرانکوفون هستيد اين فيلم را حتما ببينيد... خصوصا آن صحنه اي که پير و مچاله زير بغلش را ميگيرند مينشانندش روي ‏صندلي‌ که گوش کند به آهنگي‌ که اهنگساز جواني‌ اورده، به اين اميد که هنوز شايد پرنده شان بخواهد بخواند براي آخرين بار، که البته نميخواهد چون ديگر ‏حتا رمقي‌ نيست که سرپا بايستد ... و چهره اش که چطور ناگهان زنده ميشود و شکفته ميشود وقتي‌ که فقط چند ثانيه اول آهنگ را ميشنود... و چطور ‏هيجان زده اشک ميريزد و ميگويد اين زندگي‌ من است... زندگي‌ من است... من اين را ميخوانم... و زيباترين آهنگ دنيا را ميخواند ...







هیچ نظری موجود نیست: