۱۳۸۶ اسفند ۲۰, دوشنبه

‏براي صفا

‏به من گفتي‌ که قلم خوبي‌ دارم، که حظ ميکني‌ نوشته هاي من را ميخواني...‌ قلم که خوب ‏نيست خودش …قلم را بايد بزني‌ در جوهر دل عاشق پيشه که خوب بنويسد، اين دل عاشق ‏پيشه را هم که تو خودت به من داده اي …
‏همه اين لرزه ها را ، همه اين شور و درد را همه اين شيدايي‌ هاي سخت شيرين را ، همه را که تو ‏خودت به من داده اي ...
‏جرات شک کردن را و پرسيدن از خدايان بي‌ چون و چراي بديهيات، که چه کسي‌ شما را آنجا نشانده است با اين قدرت بي‌ مثال بايد ها و نبايد هايتان که هيچ ‏ترديدي را هم بر نميتابيد، اين را که تو به من دادي...
‏و هنر بخشيدن… بخشيدن همه مردم دنيا… که اينچنين دل بسوزاني‌ بر رنج کساني‌ که تو را اينچنين ميرنجانند، اينها که همه از کرامات توست نه من...
‏تو که صفاي مني‌ و صوفي‌ مني‌ و حالا هم فيروزه دريايي‌ شده اي ...
‏من که هيچ چيزي به جز ادامه کوچک تو نيستم که يک روز اينهمه شيدايي‌ و طربت را در کاسه من ريختي‌ و گفتي‌ حالا ديگر تو برو …
و من لرزان لرزان ميروم ... با هزار ترديد و با هزار اميد... و دلم هم به همان لبخند دريايي‌ تو گرم است ...تو که انت مني‌ که من مارک تو ‏باشم، که تو درخت من باشي‌ و من ميوه تو باشم و يک روز ببينيم که جايمان را عوض کرده ايم...

‏مثل بچگي‌ هايم، من دفتر مشقم را ميگذارم کنار پايت و هزار سال مينويسم اگر فقط تو اينها را بخواني‌....


۴ نظر:

laleh گفت...

ghabele tavajohe oon jigari ke ye commenti dadeh bood ke man hanooz montasher nakardam, safa takhalos e mamane jigare shaaerame, hala oon commenteto chap konam ya na?:D:D

Reyhaneh گفت...

اولا که این چه صفحه نظریه!! بدتر از ماله مهرنوش!!!
بعدش هم که خیلی خیلی قشنگ بود :*
خوش بحال این مامان و دختر گل که اینقدر همدیگر رو دوست دارند :X

ناشناس گفت...

لاله کوچولو
وقتی این نوشته ات رو خوندم دلم خواست که بنویسم تا آخرش...
دست صفا درد نکنه براي شوري که در نهاد تو نهاد.

ناشناس گفت...

‏مرا تو بي‌ سببي‌ نيستي‌،
‏براستي‌ صلت کدام قصيده اي اي غزل ؟
‏ستاره باران جواب کدام سلامي‌ به آفتاب از دريچه تاريک ؟