به من گفتي که قلم خوبي دارم، که حظ ميکني نوشته هاي من را ميخواني... قلم که خوب نيست خودش …قلم را بايد بزني در جوهر دل عاشق پيشه که خوب بنويسد، اين دل عاشق پيشه را هم که تو خودت به من داده اي …
همه اين لرزه ها را ، همه اين شور و درد را همه اين شيدايي هاي سخت شيرين را ، همه را که تو خودت به من داده اي ...
جرات شک کردن را و پرسيدن از خدايان بي چون و چراي بديهيات، که چه کسي شما را آنجا نشانده است با اين قدرت بي مثال بايد ها و نبايد هايتان که هيچ ترديدي را هم بر نميتابيد، اين را که تو به من دادي...
و هنر بخشيدن… بخشيدن همه مردم دنيا… که اينچنين دل بسوزاني بر رنج کساني که تو را اينچنين ميرنجانند، اينها که همه از کرامات توست نه من...
تو که صفاي مني و صوفي مني و حالا هم فيروزه دريايي شده اي ...
من که هيچ چيزي به جز ادامه کوچک تو نيستم که يک روز اينهمه شيدايي و طربت را در کاسه من ريختي و گفتي حالا ديگر تو برو …
و من لرزان لرزان ميروم ... با هزار ترديد و با هزار اميد... و دلم هم به همان لبخند دريايي تو گرم است ...تو که انت مني که من مارک تو باشم، که تو درخت من باشي و من ميوه تو باشم و يک روز ببينيم که جايمان را عوض کرده ايم...
مثل بچگي هايم، من دفتر مشقم را ميگذارم کنار پايت و هزار سال مينويسم اگر فقط تو اينها را بخواني....
همه اين لرزه ها را ، همه اين شور و درد را همه اين شيدايي هاي سخت شيرين را ، همه را که تو خودت به من داده اي ...
جرات شک کردن را و پرسيدن از خدايان بي چون و چراي بديهيات، که چه کسي شما را آنجا نشانده است با اين قدرت بي مثال بايد ها و نبايد هايتان که هيچ ترديدي را هم بر نميتابيد، اين را که تو به من دادي...
و هنر بخشيدن… بخشيدن همه مردم دنيا… که اينچنين دل بسوزاني بر رنج کساني که تو را اينچنين ميرنجانند، اينها که همه از کرامات توست نه من...
تو که صفاي مني و صوفي مني و حالا هم فيروزه دريايي شده اي ...
من که هيچ چيزي به جز ادامه کوچک تو نيستم که يک روز اينهمه شيدايي و طربت را در کاسه من ريختي و گفتي حالا ديگر تو برو …
و من لرزان لرزان ميروم ... با هزار ترديد و با هزار اميد... و دلم هم به همان لبخند دريايي تو گرم است ...تو که انت مني که من مارک تو باشم، که تو درخت من باشي و من ميوه تو باشم و يک روز ببينيم که جايمان را عوض کرده ايم...
مثل بچگي هايم، من دفتر مشقم را ميگذارم کنار پايت و هزار سال مينويسم اگر فقط تو اينها را بخواني....
۴ نظر:
ghabele tavajohe oon jigari ke ye commenti dadeh bood ke man hanooz montasher nakardam, safa takhalos e mamane jigare shaaerame, hala oon commenteto chap konam ya na?:D:D
اولا که این چه صفحه نظریه!! بدتر از ماله مهرنوش!!!
بعدش هم که خیلی خیلی قشنگ بود :*
خوش بحال این مامان و دختر گل که اینقدر همدیگر رو دوست دارند :X
لاله کوچولو
وقتی این نوشته ات رو خوندم دلم خواست که بنویسم تا آخرش...
دست صفا درد نکنه براي شوري که در نهاد تو نهاد.
مرا تو بي سببي نيستي،
براستي صلت کدام قصيده اي اي غزل ؟
ستاره باران جواب کدام سلامي به آفتاب از دريچه تاريک ؟
ارسال یک نظر